مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

7 ماهگیت مبارک...

  از جنس کدام نور بودی ستاره من ؟ که جسارت با تو بودن در من جنبید و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی...              ماهگیت مبارک فندقم چقدر زود میگذره !!!!! تند تند تند تند... انگار همین دیروز بود توی بیمارستان تو رو بغل کردم ! باورم نمیشه الان اینقدر بزرگ شدی...! هر روز شیرین تر از روز قبلی   بزرگ شدنتو دوست دارم فندقم...          ...
11 مهر 1390

خاطرات اول مهر...

     دلم تنگه واسه بچه گیم واسه شادی های ساده و بی دلیل واسه اون روزایی که شوق اول مهر داشتم واسه دنیای کوچیک بچه گی واسه خنده های بچه گونه واسه بوی کتابهای نو واسه اشتیاق ِ ، گرفتن کتابهای درسی و هر روز دیدن تک تک صفحه هاشون واسه حیات مدرسه واسه بازی کردنهای بچی گیم واسه دوستام واسه کوله های کوچیک مدرسه و چند تا کتاب نازک توش، که با اشتیاق توش میذاشتم واسه فکر شب اول مهر که چه کتابی رو با خودم ببرم مدرسه؟ واسه فکر اینکه  کی ، خانوم معلم روز اول اسمم رو میخونه و چی ازم میپرسه؟ حتی واسه تکرار مدام کلمه حاضری که میخواستم روز اول با صدای بلند بگم تا مباد...
1 مهر 1390